آید آن روزی که زمستان جاهلیت ما بهار شود
هر چه که هست در نیستی هدف شود
کو آن همه هیاهوی شور جاهلیت
چه ماند از آن همه هستی جاهلیت
بیا و به راه نیستی ها پای بگذار
پشت به هستی در نیستی پای بگذار
آید آن روزی که زمستان جاهلیت ما بهار شود
هر چه که هست در نیستی هدف شود
کو آن همه هیاهوی شور جاهلیت
چه ماند از آن همه هستی جاهلیت
بیا و به راه نیستی ها پای بگذار
پشت به هستی در نیستی پای بگذار
خدایابه حق گدای در می کده زه ته مانده یک جرئه ساغر زده
به خاک در خانه ی می فروش پیام آور خم به گوش سروش
به مینای بشکسته دست و پا زده بر زمین مست و گفته خدا
به ان مستان که همه در به در گریبان گرفتن از یک دگر
شب سیاه تنها چه کنم ساقی بیا
گرفتم سراغ می و میکده
یبا ساقی . . .